وقتی این همه عزادار حسینی را میبینم دلم میگیرد .. ازینکه همه چیز برای رفتن جور میشود اما رضایت پدر ومادرم نه ...نمی گویم دلهایشان حسینی نیست .. نه هست .. اما دلشان برای 1 ماه عقب افتادن درسهایم نگران است .. البته میتواند یک تلنگر از جانب خداوند نیز باشد که بگوید : دیدی ! من خواستم که اسم تو را برای زائرین امام حسین بگوین اما باز هم من خواستم که دل پدر و مادرت نگران درسهایت باشد

حالا که فکر میکنم هست ... همین هم باعث شد که چشمانم برای امامم بارانی تر شود ..همین باعث شد که به خودم بیایم و چشمانم نور هدایتگر خدا را ببیند 

مادرم به من قول داده است نوروز سال جدید را در حرم اما حسین هستم اما دلم تان دوری ندارد میخواهم ببینم ..میخواهم گنبد حرمش راببینم ..میخواهم ضریحش راببینم،دستم را روی ضریح بگذارم و تا جان دارم اشک بریزم 

پیمان بسته ام .. پیمانی بین من و او و خدایمان ..پیمان بسته ام گم نشوم .. راه هدایتش را گم نکنم.. پایم نلغزد تا دوباره درون ان گودال سیاه بیوفتم 

خدا میداند چقدر شرمگینم ازینکه از او دور شده بودم .. دلیل بودنم را شکر گزار نبودم 

فکر کنید کسی میانجی گری کند .. میانجی گری کند تا خداوند دوباره نظرش را سویم گرداند و دست بیرون امده ام برای کمک را بگیرد و از ان گودال بیرونم اورد ..شما بودید عاشق این میانجی گر نمی شدید ؟ من هم عاشق او وخدایش هستم و هم مخلص و سپاسگزار انها 

بلد نیستم خیلی ادبی بنویسم فقط فکر کردم یکم باید از درد دلم کم شه .. دعا کنید برم ...دعا کنید دوباره امام حسین منو بطلبه