۵ مطلب با موضوع «یه خاطره بگم براتون» ثبت شده است

خا طره مدرسه گونه

چهارشنبه مسولان ادارات مختلف و هم چنین بازرسان مدارس تعالی ، اومدن مدرسمون 

برای خوشامد گویی بچه های پیشتازمون یه رژه رفتن عالی ، جوری که فرمانده سپاه شهرمون از بچه های پیشتازمون دعوت کرد تا شنبه جلوی سپاهیان و نظامیان رژه رو اجرا کنن؛تازه فرمانده پیشتازمون هم از سه نفر ازمسولین هدیه گرفت 

خلاصه که همه بچه های مدرسه عالی بودن هم نظمشون و هم ادبشون 

 بچه بسیج هم که مسولش منو دوستم بودیم عالی بودن سربند یا حسین برای همشون داده بودیم .چفیه داشتن و بازو بند یا ابالفضل؛ حجاب هم با اینکه بعضی از بچه هارو کامل نتونستیم قانع کنیم ولی حجابشون هم خوب بود 

( ولی یه مشکل بود : شربت تخم ریحان رو با شربت البالو قاطی کرده بودن، دادن خوردیم بد مزه بودد

یخ هم که نداشت افتضاح بود ولی چون نذری بود خوردیم که نذر دور ریخته نشه )

  • adele asady
  • پنجشنبه ۱۱ مهر ۹۸

همینجورری

خب سلام ..بعد چند وقت دوباه اومدم 
0 راستش الان که دارم اینا رو میگم همسایه کناریمون اهنگ " جنتلمن " گذاشته و با صدای بلند همخونی میکنه الان هم اهنگ عوض کرده و چشم پلنگ بود پیرهن پلنگی بود نمی دونم اسمش چیه رو میخونه خلاصه دارم به روزایی فکر میکنم که تویه دورهمی هامون اهنگ که میزاریم چقد همسایه هامون زجر میکشن  surprise

0 نمیدونم چی بگم دلم تنگ شده ..واسه خودم ..دوستام .. روزای گذشته ..بچگی کردنام ..دلم واسه همشون تنگ شده sad

0 دلم یه چیز جدید میخواد یه هیجان جالب و تازه میخوام  که این تابستونم که داره تموم میشه تویه یادم بمونه اخه نمیخوام تابستون سال دیگه که همش درسه واسم سخت بشه حداقل این تابستون انقدر شادی کنم که اثرات شادیش تا یه سال باهام باشه sad
0 شاید باورتون نشه ولی دو روز پیش روزای پر تحرکیم بوده ...اخه داریم جهاز عمم رو میچینیم و به همین خاطر چشم امیدش به ما دخترای داداشش هست و یه جوراییی مجبوریم ..ولی خییییلی باحالهlaugh 
0 تویه تنهام و خونه هم با من لجه .... هر  چند دیقه یکبار از یه گوشش صدای عجیب ایجاد میکنه indecision
  • adele asady
  • سه شنبه ۲۲ مرداد ۹۸

امشبم رفت

امشب شب خوبی بود همه خاله ها و دختر خاله و همچنین زندایی کوچیکم با نی نی توی شکمشون دور هم یه شب دخترونه داشتیم ( میگم دخترونه چون همه بچه شده بودیم و خاطرات دوران کودکی رو مرور کردیم )

همه کادو گرفتیم حتی همون نی نی به دنیا نیومده ( یه جوراب فسقلی گرفت اونم از طرف منو دختر خاله بزرگم ،هیچ کس اصن نی نی رو یادش نبود )

نمی دونم کارم درسته یا نه ولی از کادو هام عکس گرفتم و اینم عکسش


 یه دونه شال ، ادکلن ، رژ لب ، شونه (عاشقشمممم ...خیلی گوگولیه ) ، لاک بی رنگ ، جوراب و ساق و کیف راستی تویه کیف دوتا  روزنامه خیلی قدیمی بو د اینم از سند 

 

اون یکی دیگه هم عربی بود :0

 

اینم عکس شونه گوگولیم

اون پشت هم همون روزنامه عربی است :) 

  • adele asady
  • جمعه ۱۴ تیر ۹۸

تغییر مهم زندگی

نیمچه خاطره :

عاقا دیروز تو سالن پذیراییمون داشتم درس میخوندم ( اسمش سالن پذیراییه وگرنه ما همه کار اونجا انجام میدیم ) ساعت هشت ونیم پدر تلویزیون روشن کرد وچون گوشاش مشکل داره صدارو تا ته زیاد کرد ...... از یه طرف حوصله نداشتم برم توی  اتاقم چون باید تمیزش میکردم تا بتونم جایی واسه درس خوندن پیدا کنم از یه طرفم با صدایه تلویزیون نمی تونستم بفهمم تویه کتابم چی نوشته... از اخرم اون دلم که میگفت " اتاق "بر اون یکی دیگه پیروز شدو با حالی زار مجبور شدم اتاقمو تمیز کنم یه جا خوندم که میگفت (( هر تغییر مهمی تو زندگیم با مرتب کردن اتاقم شروع میشه )) برای منم همین بود ...خلاصه کنم یه فصل زیست رو تموم کردم و به علت خستگی ناشی از درس و تمیز کاری خوابیدم :)


خسته نباشی دلاور 

بامزه

  • adele asady
  • چهارشنبه ۱۵ خرداد ۹۸

خاطره

یه خاطره بگم براتون :
کلاس نهم بودم و مشغول درس خوندن برای امتحان عربیم ..پسر خالم زنگ زد بعد یکم شوخی کردن گفت که منو داداشم حاضرشیم قراره با دختر خاله هامو پسر خالم بریم بیرون 
منم که از خدا خواسته حاضر شدم و بعد اماده شدن داداشم واومدن پسر خالم رفتیم بیرون ....بعد یکم دور دور رفیم فست فود . 
خلاصه هرکی یه چیزی سفارش داد و نشستیم خوردیم ...کنار میزمون دوتا پسر ویه دختر نشسته بودن منم که فضول خیره خیره نگاهشون میکردم و به حرفاشون گوش میدادم ( هر چند هیچی از حرفاشون نمیفهمیدم)
وسط حرفاشون یکی از پسرا یه حرفی زد و دختره عصبی شد ..نوشابه خانواده رو برداشت ریخت رویه پسره وبعد هم بلند شد زود رفت اون دوتا هم مثل جوجه دنبالش رفتن 
حالا همه این قضایا به کنار قیافه ما دیدنی بود 
پسر خالم و داداشم
من 
دختر خاله هام 

 ((((نوشابه هم حیف کردن )))) 

  • adele asady
  • سه شنبه ۱۴ خرداد ۹۸