خب خب سلاام 

باید بگم دوست عزیزم ادی جان انقدر نگران بود در مورد "وبلاگم و تنبل بودن من " که من از نگرانی او بابت خودم نگران شدم و اراده کرم تا او را از نگرانی نجات داده و درنتیجه خود را هم اسوده خاطر کنم

( خیلی کتابی شد laugh)

اومدم که اول از همه برای همه دوستانم  که من رو دارند ارزوی خوشبختی کنم و بگویم " عاقا اینی که من دارم اعتماد به نفسه نه اعتماد به عرش ... لطفا درست بگویید " 

در ضمن " چیزی که خودتان ندارید توقع نداشته باشید دیگران هم نداااشته باشند "

دوم اینکه مگر ادی جان نمی داند که من در حال حاضر نگران گشنگی شکمم و خستگی ذهنم هستم 

" ادی جان بدان دگگر ..." 

 سوم اینکه همین پیش پای شما .. ااا نه چیزه منظورم همین چند وقت پیشش  موسسه زبانی که در ان تحصیل میکنم همایشی برگزار کرد و در ان همایش نمایشی داشتیم بس عجیب (  من درون :دروغ میگه ..باور نکنید اا) من نقش مادر بزرگی رو اجرا میکردم که فرزندان و نوه هایش را نصیحت میکرد و مداوم غر میزد

 از قضا در سالن همایش پسر عموهایم هم حضور داشتند و مرا تا امروز پیرزن صدا میکنند ( هر چند من خیلی باجنبه ام و گرنه من درونم یک نینجای به تمام معنا است )

نمی دانم میدانید یا نه( من درون : مسلماا نمی دونید ) پسر عموهایم خیلی نکته سنج و ریز بین هستند و اماده گرفتن یک اشتباه لپی .. لفظی .. کلامی وکلا هر گونه اشتباهی هستند 

 

خلاصه کنم برایتان ... الکی پای این مطلب وقت گذاشتید ...بروید پچسبید به زندگیتان .. این کنجکاوی چیست که شما را تا خواندن این سطر از متن کشانده ( من درون : این رفته تو فاز مادر بزرگی جدی نگیرید )

""برای ادی جان که میگفت خیلی تنبلم که پست نمیزارم ""